مریضی. رو به موت. مادر. تنهایی. شهوت ِ آبپرتقال. انتظار عیادت. خدا.
شدید مریض بودم.
داشتم می مردم.
مادر را داشتم و فقط در یک فقره از زحمت هاش، دقیقه ها پای گاز ایستاد و فرنی را هم زد. با هر بار صدای هم زدن که از آشپزخانه می آمد، چیزی مرا به ته چاه می برد. بیشتر، از شرمندگی.
تنها مادر را داشتم.
شهوت آب پرتقال شدید شده چند روز است و همه اش دلم اب پرتقال می خواهد.
شنیدمت که نظر می کنی به حال ضعیفان/ تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت. در تمام مدت مریضی این بیت توی سرم بود و مخاطبش؟ قطعا فردی از افرادی که میشناسم نبود؛ امامی بزرگی عنایتی نظری مدنظرم بود.
خدا
سگ لرزه های یک شک...برچسب : نویسنده : shak14o بازدید : 79