سعدی قهرش می آید!

ساخت وبلاگ

لذت هم نبردی، نبردی. فقط درک کن بودن را. شاید زمانی که نبودی، دلت برای بودن تنگ‌ شود. شاید «بودن» مثل همان استارت خنده ای که یکدفعه امروز صبح آمد توی سر من و نیشم را تا بناگوش باز کرد، یک خاطره بشود و بماند در ما. و بعدا که نبودیم، بیاید توی ذهنمان و لبخندی مان کند. وقتی بودم هم گفتم. گفتم که: آخ که چقدر خوب است! مکث کردم و زمان گذاشتم و گفتم. نهراسیدم از بیان. مکث کردم و زمان گذاشتم و گفتم و بیان کردم که آخ! چقدر خوب است! حالا هم مکث کن و به خودت بگو!

همین الان هم باز خنده ام گرفت! امان از روزی که نبودن کامل باشد و چیزی نباشیم که چیزی نباشیم که چیزی نباشیم که چیزی بیاید توی سرمان. مگر محتاج همین میزان از نبودن نیستی؟ چرا. هر وقت که در بر بگیردم، می گویم: آمدی؟ وه که چه مشتاق و پریشان بودم! به مرگ این را می گویم. و سعدی قهرش می آید. شنیده ای می گویند «خدا قهرش می آید» اگر فلان کار را کنی؟ حالا سعدی قهرش می آید اگر آن مصرع را به مرگ بگویم! اما من می گویم! چون چاره ای ندارم، و چون واقعا پریشان بودم! فقط یک اشتیاق را آمیخته کرده بودند به ترس. که خب دست من نبود.

خوابم.

سگ لرزه های یک شک...
ما را در سایت سگ لرزه های یک شک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shak14o بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 27 شهريور 1401 ساعت: 14:52